قيصر به نام عزيزت اوّل قسم خورده باشم

حاشا! اگر مرگ را من بر تو گمان برده باشم

آه، اي مسيحاي مصلوب! هرگز مبخشاي بر من

يک بار اگر بي تيمّن،‌نام تو را برده باشم

يک بار اگر بي تفأل، بر آيه­هاي کتابت

چشم طلب سوده باشم، دست عطش برده باشم

اي مرگ را زندگاني کرده چنين شاعرانه

ترسم بدين زنده جاني، رشک ترا برده باشم!

تو زندة مرده يا نه، تو مردة زنده، يا نه!

لفظند اينها، تو اصلي، بر تو قسم برده باشم

من مرده­اي عشق، بي تو، حتي اگر زنده باشم

من زنده­اي عشق، با تو، حتي اگر مرده باشم

 فاطمه راکعي