گپی با فاطمه راکعی از شعر تا مجلس و از مجلس تا فشارخون

 با فکر مرگ به شعر رسیدم

فاطمه راکعی، شاعر و استاد دانشگاه، سال 1333 در زنجان به دنیا آمد. او دارای لیسانس مترجمی زبان و دکترای زبان‌شناسی است و برخی کتاب‌های او عبارتند از: "سفر سوختن"، "آواز گل سنگ"، "مادرانه‌ها"، "آوا و معنا در شعر نیما" و ... او همچنین سمت‌های مختلفی داشته که از جمله آنها می‌توان به معاونت پژوهشي دانشگاه الزهرا، رییس گروه‌های ادبیات انگلیسی دانشگاه ‌الزهرا، نماینده مجلس ششم و نایب رئیس گروه‌های ادبیات انگلیسی دانشگاه‌الزهرا، نماینده مجلس ششم و نایب رئیس کمیسیون فرهنگی، مدیرعامل انجمن شاعران ایران و رئیس هیات مدیره دفتر شعر جوان اشاره کرد. راکعی در این گفت و گو از استراس‌ها و بیماری‌هایش در دوره نمایندگی مجلس یاد کرده و گفته اتفاق‌های مجلس ششم، نزدیک بوده او را به سکته دچار کند ولی به شعر پناه برده و نجات پیدا کرده است.

 خانم راکعی! شما مثل بیشتر شاعران، شعر سرودن را از 5 سالگی شروع کرده‌اید؟

ظاهراً شما این را به شوخی می‌گویید ولی من واقعاً در همان سنین که به دلیل فوت پدربزرگ و بی‌تابی‌های مادرم، با مفهوم مرگ آشنا شدم و تازه فهمیده بودم. مرگ یعنی چه، که در خط نوشتن افتادم و عمیقاً درباره اینکه اگر روزی عزیزانم بمیرند چه می‌شود و چه حالی پیدا می‌کنم، فکر می‌کردم.

یعنی اندیشیدن درباره مرگ شما را به سمت احساسات شاعرانه کشاند؟

عواطف عمیقی که به والدینم داشتم و ترس از اینکه روزی آنها را از دست بدهم، مرا به این سمت سوق داد.

الان پدر و مادرتان در قید حیات هستند؟

نه متأسفانه آنها را از دست داده‌ام.

در کودکی و نوجوانی بیشتر چه شعرها و شاعرانی را دوست داشتید؟

شعر همیشه با من بود. مفهوم مرگ هم همین‌طور. در دوره دبیرستان شعر "از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود" مولانا تأثیر عمیقی روی من داشت و در دوره ما، مقطع راهنمایی وجود نداشت و من از روی قطعات ادبی موجود در کتاب‌های دوره دبستان، برای خودم می‌نوشتم و آنها را تکرار می‌کردم. نوشته‌های عاطفی را خیلی دوست داشتم، ولی از وقتی آن شعر مولانا را دوره دبیرستان خواندم و با چراغ‌های عمیق و هستی شناسانه‌ای که مطرح می‌کند، آشنا شدم، فکر کردم چقدر دریافت این حقیقت مهم است و بزرگان ادبیات ما چه تلاشی برای رسیدن به پاسخ سؤال‌های عمیق بشری داشته‌اند.

پس بیشتر با شاعران کلاسیک دمخور بودید؟

بله، من با مولوی خوانی وارد شعر خوانی عرفانی و فلسفی شدم. شاید بشود گفت با شعر موزون و کلاسیک. البته شعرهای شاملو و فروغ و نیما را هم خیلی دوست داشتم. با اینکه خودم در زمینه شعر نو نیمایی کار می‌کردم، ولی هیچ وقت سبک شعر برایم جدی نبود جز اینکه بتوانم دردهایم را در شعر بیان کنم و برای پدرم که فرهنگی بود، بخوانم.

پدرتان مشوق شما هم بودند؟

بله، متوجه استعداد و علاقه‌ام بودند و تشویقم می‌کردند. حتی به راحتی می‌توانستم شعرهای عاشقانه و عاطفی‌ام را برای پدرم بخوانم. پدرم همیشه به من و برادرانم می‌گفت هر سؤالی که دارید، حتی درباره اینکه خدا هست یا نه، از من بپرسید و اگر بتوانم، پاسخ می‌دهم و اگر نه مطالعه می‌کنم و به شما جواب می‌دهم.

شما از شعر استفاده ابزاری هم می‌کردید؟ مثلا اینکه کسی را با شعر تمسخر کنید یا دست بیندازید؟

کمی با برادرهایم شوخی می‌کردم. یکبار در یکی از همین شوخی‌ها، شعر طنزی سرودم که مادرم به خاطر آن مرا دعوا کرد. انتظار داشتم پدرم از من حمایت کند ولی وقتی به مادرم حالت عصبی و رنجیدگی دست می‌داد، پدرم جانب او را می‌گرفت. این بار هم جانب مادر را گرفت و گفت بی چون وچرا باید حرف مادرتان را گوش کنید. به من هم برخورد و شعر طنز مفصلی برای پدرم گفتم.

برایش خواندید؟

بله، تشویقم کرد.

معمولاً در دوره بچگی هم دوست دارند دکتر و خلبان و معلم شوند ولی میل به شاعر یا نویسنده شدن خیلی غیر متعارف به نظر می‌رسد. شما می‌خواستید چه کاره شوید؟

پدرم خیلی دوست داشت یکی از ما (فرزندانش)، حتماً پزشکی بخوانیم چون این شغل هم جایگاه اجتماعی پزشکی بخوانیم چون این شغل هم جایگاه اجتماعی داشت و هم در خدمت مردم بود ولی من با اینکه می‌دانستم پزشکی شغل مهمی است، ترجیح می‌دادم بنویسم و شعر بگویم.

فکر می‌کنید شاعری و نویسندگی همان جایگاه اجتماعی‌ای که پدرتان می‌خواست، دارد؟

من سال‌هاست معلم و استاد دانشگاه هستم و پدرم هم معلم بود. در ضمن هیچ وقت به کار هنری به عنوان شغل نگاه نمی‌کنم. به نظرم بهتر است هنر وسیله ارتزاق نباشد تا هنرمند استقلال خودش را حفظ کند و بتواند همیشه صادقانه حرفش را بزند و طوری نباشد که اگر فلان حرف را بزند، او را بیکار کنند. اگر چه از طریق شعر می‌توان متعهد بود مسوولانه رفتار کرد ولی هنوز معتقدم نویسندگان و شاعران نقش‌های بزرگی را در جهان ایفا کرده‌اند و در کشور ما هم می‌تواند چنین باشد، یک نویسنده متعهد می‌تواند در جامعه بسیار اثرگذار باشد.

ما به شاعران و ادیبان گذشته‌مان خیلی افتخار می‌کنیم ولی شاعر و نویسنده امروزمان می‌گوید کسی ارج و قربش را نمی‌داند. این طور است؟

فکر می‌کنم کسانی که بزرگ و والامنش هستند، اصلاً نیازی ندارند که کسی از آنها تقدیر کند. قلم نوشتن، بزرگترین دغدغه نویسنده و شاعر است. کسانی که ماندگار می‌شوند، چنین شخصیت‌هایی هستند، چون حرفشان را زده‌اند، از زمان استیلای مغول و پادشاهان گرفته تا هر زمان دیگر، ما شاعران زیادی داشته‌ایم ولی آنها که مانده‌اند، کسانی هستند که در طول سال‌های دراز کارشان محک نقد خورده و از سوی مردم پذیرفته شده و دوست داشته شده‌اند. اینها انگشت شمارند.

ولی این مساله باعث نمی‌شود موضوع غم نان را فراموش کنیم. خیلی از ادیبان ما در شرایط سخت معیشتی و سیاسی زندگی کرده‌اند. بزرگی و جاودانگی یک طرف ولی مرارت‌ها هم یک طرف.

وظیفه جامعه و حاکمان است که آنها را بشناسند و قدر بدانند و احترام بگذارند. پیامبر (ص) در مورد زنان می‌فرماید:" زنان را تکریم نمی‌کنند مگر انسان‌های مکرم". یعنی کسی که محترم و مکرم نیست. هر چقدر هم تظاهر کند، می‌فهمد احترام به زنان یعنی چه. اگر مسوولان فرهنگی به هنرمندان احترام بگذارند (این احترام فقط جنبه مادی ندارد). نشان می‌دهد خودشان آدم‌های فهمیده‌ای هستند. به نظرم شاعران و هنرمندان بزرگ ما آنقدر غنی هستند که حتی اگر گوشه انزوایی هم پیدا کنند، راضی به یک زندگی بخور و نمیر باشند و فقط می‌خواهند اجازه داشته باشند، کارشان را انجام دهند. میراث مشترک شاعران این است که احساس شوق و لذت و کشفی که دارند، به مردم منتقل کنند. این قبیل لذت‌ها بالاتر از شوق و لذتی است که مثلا اسکندر در کشورگشایی و قدرت نمایی دارد. هنر، روح والایی دارد و چون هنرمندان همیشه حرف‌های بزرگی داشته‌اند، مورد حسد هم عصرانشان قرار گرفته‌اند و دشمنی‌ها و از سوی حاکمان، عذاب‌ها دیده‌اند، با زندگی نیما آشناییم و می‌دانیم که هم از طرف برخی شاعران و منتقدان تحمل نشد و مورد حسادت قرار گرفت و هم از جانب حکومت زمان بر تابیده نشده: چون شاعری مردمی بود و از مردم حرف میزد، می‌خواهم بگویم هنرمندان نیازی به لطف دیگران ندارند.

شما يك دوره نماينده مجلس بوديد و در عرصه سياست فعاليت مي‌كرديد. چطور فضاي سياست را با آن تنش‌ها و درگيري‌هايش با فضاي لطيف و پراحساس شعر و ادبيات جمع مي‌كرديد؟ يعني هم سياست را دوست داريد و هم شاعري؟

بين سياست و شعر مي‌توان جمع بست. راهش اين است كه آدم با خودش صادق و صميمي باشد و نخواهد خود را در يك عرصه خاص محدود و فكر كند اگر وارد سياست شود، حقير مي‌شود يا برعكس. بستگي دارد به اينكه چه چيزي براي آدم مهم‌تر است. خيلي از شاعران مهم دنيا در انقلاب‌ها نقش داشته‌اند. "ميرزاده عشق" و ملك‌الشعراي بهار" در ايران، هم روزنامه‌نگار و اديب بودند و هم نقش‌هايي كليدي در انقلاب مشروطه داشتند. كساني مثل "سيدحسن حسيني" و "قيصر امين‌پور" مي‌گفتند شاعران گيرنده‌هاي حساس جامعه هستند كه خيلي از مسائل را زودتر از جامعه دريافت مي‌كنند.

من شعر را نوعي الهام مي‌دانم كه بايد پرورش پيدا كند و به عنوان هنر، جايگاه خودش را داشته باشد و عواطف و احساسات را بازتاب دهد، اما اين عاطفه، فقط جنبه شخصي ندارد و مي‌تواند به ديگران هم مرتبط شود. مثلاً من به مسأله مرگ خيلي توجه كرده‌ام و اين باعث مي‌شود به مقوله انسانيت هم توجه كنم بنابراين نمي‌توانم از بشريت غافل باشم. پس اين‌ها با هم پيوند دارند. اگر شاعر طوري تربيت شده باشد كه بي‌تفاوت و ترسو نباشد، مي‌تواند خيلي مؤثرتر عمل كند.

شما چنين شاعري هستيد؟

نمي خواهم بگويم من چنين آدمي هستم، ولي هميشه به "سيدحسن مدرس" در مجلس افتخار مي‌كردم. پدرم هم با اينكه شاعر و اهل فرهنگ بود، يك "مصدق خواه" بود و به خاطر مصدق، زندان رفت. اين‌ها به آدم انگيزه مي‌دهد. من پس از پيروزي انقلاب فكر كردم چطور امام خميني (ره) با آن بزرگي روح و شخصيتش، فقط يك فقيه و فيلسوف نبود و هم شاعر بود و هم سياست پيشگي مي‌كرد. من در مجلس يا هر جاي ديگر، هيچ وقت پست سياسي برايم مهم نبوده. از طرفي معتقدم توانايي زنان با مردان برابر است و دليلي ندارد در مجلس يا حوزه‌هاي سياسي حضور نداشته باشند.

ولي واقعيت اين است كه من در مجلس روزهاي بسيار طاقت فرسايي را گذراندم. من در مجلس ششم دچار فشارخون شديد شدم و الان سال‌هاست دارو مصرف مي‌كنم. شگفت انگيزتر اين بود كه بعد از مجلس، اولين كتاب شعري كه منتشر كردم، كتاب "مادرانه‌ها" بود، يعني در اوج تنش‌هايي كه فراتر از ظرفيتم بود، به شعر پناه برده بودم تا آرامش پيدا كنم. در واقع به احساس‌ها و عواطفي كه به مادرم داشتم، پناه برده بودم. مادرم آن روزها بيمار بود و فرزندم به من نياز داشت و من با شعر خودم را سرپا نگه مي‌داشت.

"مادرانه‌ها" اولين كتابتان بعد از نمايندگي مجلس بود؟

آنقدر "مادرانه" سروده بودم كه به اندازه يك كتاب شد. ناخواسته براي اينكه زنده بمانم و سكته نكنم، پناه برده بودم به شعر. در لحظات ميان خواب و بيداري مي‌سرودم و روح و جسمم را از درد و رنج حفظ مي‌كردم.

خانواه به شما نمي‌گفتند چرا كار مجلس را به قيمت جانتان ادامه مي‌دهيد؟ با شما همراهي مي‌كردند يا انتقاد؟

همسرم كه يك فرد علمي و مترجم است، خيلي قبول ندارد كه آدم آنقدر درگير مسايلي فراتر از حد علمي و ادبي بشود تا سلامتش صدمه ببيند. او مي‌گفت آدم مي‌تواند با نوشتن خدمت كند ولي من معتقد بودم بايد در عرصه سياسي حضور پيدا كنم.

در نهايت همسرتان با شما همراهي كردند؟

همراهي خاصي نبود، قطعاً نمي‌گفت كه اين كار ار بكن يا نكن. ما در خانه با هم اين طور رفتار نمي‌كنيم كه چيزي را به هم تحميل كنيم.

آن دوره، عوارض جسمي هم داشتيد؟

مشكلات خيلي زيادي داشتم. جسمم خيلي لطمه ديد و ضعيف شد.

هنوز عوارضش با شماست؟

خيلي سعي كردم فشارخونم را با ورزش و دارو پايين نگه دارم ولي روزبه روز بيشتر مي‌شود و به دنبال راه‌هاي درمان هستم.

شما مقيد به ورزش هستيد؟

من روزي يك ساعت راه مي‌روم. سعي مي‌كنم  وقتي مطالعه كنم يا با تلفن حرف مي‌زنم، راه بروم ، روزي يك ساعت هم پياده‌روي دارم.

وقتي كتاب شعر "مادرانه" را منتشر كرديد، مادرتان زنده بودند؟

نه مادرم در جريان همان اتفاق‌هاي مجلس ششم فوت کرد و مرا بسيار متأثر كرد.

گفتيد خيلي از شعرهاي شما تحت تأثير مرگ قرار داشته؟

ولي مرگ را سياه نمي‌بينم. نگاهي كه سهراب سپهري به طبيعت و مرگ و زندگي داشت، دارم. مي‌دانم كه با مرگ چيزي از بين و از دست نمي‌رود. با از دست دادن عزيزانم خيلي ناراحت مي‌شود. به خاطر عشقي كه به ما داشت و نگران بود. با مرگش غصه بخوريم، نمي‌خواست بميرد. من از مرگ عزيزانم و كساني كه دوستشان داشتم، به اين نتيجه رسيدم كه با مرگ فقط جسم از بين مي‌رود بنابراين نبايد نااميدانه به آن نگاه كنيم.

به نظر مي‌رسد شما از شعر براي پرهيز از مصيبت و درمان ناراحتي‌هاي خودتان هم استفاده مي‌كنيد، درست است؟

دقيقاً همين طور است. به شعر و هنر به عنوان يك ساله بهداشت روان و كسب آرامش نگاه مي‌كنم. اگر شعر و دين نبود. آن دردهاي تلخ فلسفي دوره نوجواني و جواني يا آن سختي‌هاي زمان نمايندگي مجلس از حد ظرفيتم خارج بود.

فكر مي‌كنيد شعر سرودن مي‌تواند به انسان‌هايي كه معلوليت جسمي دارند، كمك كند؟

شاعراني در "خانه شاعران" يا "دفتر شعر جوان" داريم كه معلوليت جسمي دارند ولي با شعر و هنر، مشكلات خود را به بازي گرفته‌اند و چنان شعر مي‌گويند كه به ديگران هم اميد و روحيه مي‌دهند. زنده ياد "زهره قاسمي" يا خانم "مهين زورقي" كه كنار ماست، فوق‌العاده بوده و هستند. شعر چنان وسعت ديد و وسعت صبر و قدرت تحمل شديد را به انسان مي‌دهد و چنان دنيا را رنگارنگ و متنوع مي‌كند كه من هميشه براي كساني كه با هنر و شعر بيگانه‌اند، احساس دلسوزي مي‌كنم. منظورم اين نيست كه همه دست در كار نوشتن و هنر داشته باشند، ولي همين كه اثر هنري را ببينند و بخوانند و درك كنند، خيلي مهم است. كسي كه با شعر و هنر عجين باشد، از تهمت و خشونت و برخورد حذفي با ديگران اجتناب مي‌كند. اينگونه رفتارها مال كساني است كه دنياي بزرگي ندارند وانسانيت را نمي‌فهمند.

 منبع: هفته نامه سلامت